ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
خود ساختگی شاه صفوی را دو مشاور و عالم خردمند به نام های ، شیخ بهایی (ره) و سید میرداماد (ره) بود. روزی از روزها، شاه با این دو عالم ، سوار بر اسب از شهر خارج شدند. مرحوم شیخ بهایی سرعت زیادی تاخت و بر سید سبقت گرفت، سلطان در این میان خواست تا هر دو عالم را بیازماید. جلو آمد تا به شیخ بهایی رسید رو به شیخ کرد و چنین گفت:شما خالی از هر گونه تکبّرید، بقیه در ادامه ملبی
دلیلشاین است که اسب خود همچون دیگر مردمان می تازید ، لکن چون سید متکبر است در بیابان هم با تکبّر راه میرود؛ و ملاحظه حال دیگران را نمی کند. شیخ پاسخ داد: مطلب چنین نیست که شاه تصور کرده بلکه قضیه از این قرار است که سیّد در راه رفتن سعی میکند باوقار باشد و من از اسب سید در حیرتم که چگونه پاهایش به زمین فرو نمی رود با آن همه کوه علمی که بر دوش دارد!؟ شاه قدری از سرعت خود کاسته تا به سید میرداماد رسید، به او چنین گفت: راه رفتن شما چون یک عالم بزرگوار است، لکن راه رفتن شیخ مانند یک انسان سبک سر است که در راه رفتن رعایت وقار را نمیکند. سیّد در جواب فرمود: مسئله این چنین نیست، زیرا این طرز راه رفتن دلیلش سبک سری نیست و من تعجب از اسب شیخ میکنم که چگونه با سرعت میرود شاید علتش از شوق این است که چنین دانشمندی را بر پشت خود دارد، انسانی که دارای علم و ایمان است. شاه از اسب خود پیاده شد و سجده شکر به جای آورد، که یک چنین عالمانی مهذب با صفا و صمیمی بهره مند است . (منبع : تلخیصی از کتاب یکصد داستان خواندنی، نوشته محمد حسینی شیرازی)-نشریه موعظه خوبان
برچسبها: داستانداستان کوتاهداستانکداستان آموزندهشاه صفویشیخ بهاییسید میر دامادتهذب [ دوشنبه 93/7/7 ] [ 3:37 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 52 بازدید دیروز : 109 کل بازدید : 1689830 کل یادداشتها ها : 828 |